ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان دنیا پس از دنیا

داريوش رفته بود وروزاي تکراريم شروع شده بود
بااين تفاوت که .........
ديگه داريوش تو يه وجبي من نبود
رفته بود وديگه هيچ خبري ازش نداشتم
روزهام بدون داريوش شد ه بود.... بدون وجودش ....بدون سايه ءروسرم
جای خالیش تو قلبم فریاد میزد
دیگه نبودتا برام غیرتی بشه
دیگه نبود تا بفهمم براش ارزش دارم
دیگه ازاون همه اعتماد وقدرت هیچ خبری نبود

دوروز بعد ازرفتن داريوش زنگ دروزدن
_بله
_بازکنيد پستچي
_سلام خانم.... مريم اميني؟؟
_بله خودم هستم
_يه نامهءسفارشي داريد يه امضاکنيد اينجا رو
يه بستهءپستي زرد رنگ کلفت بود
امضارو هول هولکي کردم ونگاهمو به فرستنده دوختم
اينکه ادرس داريوشِ ؟؟
بازش کردم
اول از همه يه دسته کليد ساده از توش افتاد بيرون
اين ديگه چيه ؟؟
بقيه رو بايه حرکت کشيدم بيرون
چک دست خط محمد برام اشنا بود خودشه
هموني که براي بدهيم داده بودم
يعني چي؟ چرا خرجش نکرده؟
بعدي يه سند خونه بود ...
اخه اينا چيه ديگه ؟چرا براي من فرستاده ؟
راستي مگه هنوز نرفته ؟يعني سرکارم گذاشته بود؟
از داريوش بعيد بود
يه نگاه به سند انداختم مال يه خونه ءصدمتري تو تهرانپارس بود
مالک سند خود داريوش بود
داشتم ورقش ميزدم که يه نامه افتاد رو پام
اين خونه رو وقتي که به فکر ازدواج باها ت افتادم خريدم
ميخواستم به عنوان مهريه به نامت کنم
ولي ازدواجي درکارنبود که بخوام بهت پيشکشي بدم
حالا که ميرم به خاطر تمام اون سختيا واون مهربونيا اين خونه رو به نامت ميکنم

خونهءخوبي براي من نبود ...
بعد ازخرديدنش هزارارن هزار اتفاق بدو نااميد کننده برام افتاد

که يقين کردم خونه ءخوش قدمي نيست
ولي از يه طرفم نميتونستم بفروشمش
براي تو بود
کنار سند يه وکالت نامه هم هست که ميتوني سندو به نام خودت کني
چک محمدم برگردوندم
شايد اين جوري محمد منو ببخشه و ازم بگذره
چشمام به در خونه خشک شد ولي نيومدي
حالا که دارم ميرم ميفهمم همه چيز وخودم نابود کردم
با اخلاقم
با رفتارم
متاسفم مريم
ميرم که زندگي خوبي داشته باشي واميدوارم که منو ببخشي وفراموش کني
که کسي مثل من روزي عاشقت بوده
اميدوارم بعد از اين لبهات به خنده باز بشن وتو ادامهءزندگيت موفق باشي
عاشق هميشگي تو
داريوش ديبا

بازم بي سلام وخداحافظي مثل هميشه
چر ااينکار وکرد ؟؟؟اين خونه ديگه چيه ؟؟؟
اينکارابراي چيه ؟؟
ميخواد منو مديون خودش کنه ؟؟
اخه چر ابهم نگفت ؟
چرا الان بايدبعد رفتنش اين ها روببينم ؟

اَااااااااااااااههههههههه ه داريوش
تا کي ميخواي منو متعحب کني؟؟
تا کي ميخواي منو تو عمل انجام شده بزاري؟؟
من اين خونه رو نميخوام...
کدوم دفعه چشمم دنبال مال دنيا بوده که اين دفعه باشه
امان ازدست تو داريوش
هميشه بلدي فکرآدمو مشغول کنی

حيرون بودم ....
اينارو چي کار کنم ؟؟؟
نه ميتونستم به محمد چيزي بگم
نه شماره اي ازجاويد داشتم
اميدوار بودم که يه روزي ببينمش وازش دليل اينکاره داريوشو بپرسم
پسرهءديوونه ورداشته خونه به نامم کرده
خنگ ........اخه اين خونه به چه دردم ميخوره؟؟
اصلاچرا چک و برنداشت ؟؟؟
خوب اون پول و قرض داده بود
حالام بايد ميگرفت
شاکي بودم از دستش ........حالامن چي کارکنم؟؟؟
جاويد هم که پيداش نبود
منم مسئله روموکول کردم به بعد از ديدن جاويد

دوسه هفته گذشته بو دکه ياداِيده ام افتادم
اگه ميخواستم کس ديگه اي مزاحمم نشه بايد يه فکر اساسي ميکردم ...
اينجور ي نميشد ...
يه حلقه ساده سفيدخريدم وبا يه جعبي شيريني و
يه لبخند گول زنک به همه اعلام کردم که دارم ازدواج ميکنم
سپيده موسوي که هم کلاسي من بود واز قضا واله وشيداي امير عظيمي بود
چنان ذوقي کرد که اگه جايزه ءنوبلم ميبر د انقدر خوشحال نميشد
نگاه امير عظيمي خشمناکتر وبران تر شده بود
حق داشت...
سه هفته هم از خواستگاريش نگذشته بود ومن با يه لبخند مکش مرگ ويه جعبه شيريني داشتم خبر ازدواجمو به همه ميدادم
اگه ميتونست سرمو پخ پخ ميبريد
حالا راه براي سپيده باز شده بود ومدام دورو ور امير ميگشت
دختر بدي نبود... فقط بيش از حد نچسب بود از اونايي که بي اختيار صورتتو موقع ديدنشون جمع ميکني
شايد از يه لحاظي براي امير خوب شد حداقل هنوز خبر نداشت چه بلايي سرمن اومده
اين جوري براي هردومون بهتر بود
داريوش ناخواسته باعث وباني خير شد
کاش ميدونست با اين کارش چه لطفي درحقم کرده
(چو عدو شود سبب خير اگرخدا خواهد )

یادداریوش قلبمو به درد اورد دستمو گذاشتم رو سينم ...
قلبم به اين درداي وقت وبي وقت عادت کرده بود
حفرهءتوي سينم خالي تر وخالي تر شده بود
حتي هنوزم نميدونم اون همه سبعيت و شقاوت چه طور تو اون روز بهم دست داد
چه طور تونستم اونقدر سنگدل باشم واون حرفا رو به داريوش بزنم
چه طور تونستم ارزوي مرگشو کنم ...
مگه من دوستش نداشتم ؟؟
مگه قلبم جايگاه عشق داريوش نبود؟؟
چرا منم مثل اون عمل کردم؟؟؟
چرا اونقدرخودخواه شدم ؟؟؟
چرا اونقدر نامردو بي معرفت شدم ؟؟؟
اوني که زندگيم بودرو چه طور رنجوندم؟؟
چه طور اززندگيم پرتش کردم بيرون ؟؟؟
چه طور اونقدر ظالم شدم ؟؟؟
پس ..پس اون حرفا ...........
نميدونم، واقعا نميدونم
ان روز وتو اون لحظه براي چي اونقدر لجام گسيخته شده بودم
چرا نفرينش کردم؟؟
چه طور تونستم اون طور برونمش ؟؟؟
++++++++++++++++++++++
زندگيم شده بود چرخش بي سرانجام هفته
بدون هيجان
بدون تغيير
بدون عشق
سرم به درس ودانشگاهم گرم شده بود
مسيرم بدون تغيير مسير دانشگاه به
خونه بود
افتاده بودم تو يه روال هميشه تکراري که منو هرروز بيشترازقبل تو خودم حل ميکرد

اولين باري که جاويد وبعد از چند ماه ديدم جريانه خونه وچک و پرسيدم
اونم بي خبر بود
حتي از داريوشم خبر نداشت
به علي هم اونجوري دست رسي نداشت که بخواد ازاون بپرسه
ولي ميگفت داريوش اگه حرفي زده ديگه محاله که چيزي رو غير اون قبول کنه
بهتره چک و سندو قبول کنم و به نظر داريوش احترام بزارم
ولي مگه ميشد .....
من که نميتونستم سمت او خونه وسند برم
هرجفتش و گذاشتم تو کمد ودرش و قفل کردم
به اين اميد که يه روزي داريوش برميگرده وامانتيش و پس ميدم
اين پولا از گلوي ما پائين نميرفت

زندگي رو يه دور ثابت افتاده بودو بدون تغير حرکت ميکرد
محمد هم دسته کمي از من نداشت
اونم سرش تو کار وکاسبيش گرم بود
ديگه خنده رولب هيچ کدوممون نمييومد
وروزهامو نو بدون هيچ اتفاق خاصي سرميکرديم
يادمه ترم شيشم بودم که سپيده با يه جعبه شيريني وکلي ذوق اومد سرکلاس
دختراي کلاس دورش کردن
_سپيد ....شيريني براي چيه؟؟ نکنه خبريه؟؟
_اره خبرهاي دسته اول....
_ميخواي شوهر کني ؟؟
_اره..
-حالاکي هست؟؟
_اشنا ...
_ما ميشناسيم ؟؟
_اره همتون ميشناسيدش...
_اي ناقلا حتما امير عظيميه؟؟
سپيده سرخ شد ويه لبخند زد
نگاهها به سمتم چرخيد
خيلي وقت بود که منتظر اين روز بودم
هيچ حسي نداشتم
لياقت امير همين بود.... يه زندگي نرمال با يه دختر نجيب
براش واقعا خوشحال بودم
حق امير غيراز اين نبود
خوب شد که داريوش بدون اينکه بخواد به خودش و من اين لطف وکرد
سر بلند کردم وبا يه لبخند شيرين که خودمم ميدونستم تا چه حد ارومه گفتم
_تبريک سپيده جان... ايشالله خوشبخت شي لياقتشو داشتي
نگاه ها برگشت وسوژه براي متلکهااز دستشون پريد
خداروشکر اين قضيه هم ختم به خير شد
بعد ازکلاس اميرو ديدم که منتظر سپيده بود
باديدنشون واقعا خوشحال شدم
اون همه عشق تو چشماي سپيده واون همه تواضع امير نشون ميداد زوج خوبي ميشن
نزديکشون شدم
_سلام اقاي عظيمي
نگاه سپيده عوض شد وچشماش مثل يه گربهءدر حال حمله شد
امير مثل سابق سرشو انداخت پائين وسلام محجوبي کرد
چقدر اين مرد نجيب بود
_تبريک ميگم اقاي عظيمي سپيده دختر خوبيه مراقبش باشيد ...اميدوارم خوشبخت بشيد
با اجازه اي گفتم وبرگشتم
اينجوري خيالش راحت ميشد
حداقل کاري بود که متونستم براي خوشبختي امير انجام بدم
اينکه ديگه چشممش دنبالم نباشه
اينجوري زندگيشون رنگ ميگرفت وبا اون همه عشقِ سپيده به سرانجام ميرسيد

بازم منِ تنها بودم ومحمدِ تنها
زندگي با يه دور ثابت ميگذشت ومن هرروز بيشتر ميفهميدم
که جاي داريوش تو قلبم خالي ترازهميشه ست
کم وبيش جاويدو ميديدم ...
يه بارم ادرس گرفتم وبه ديدن پدر ومادرش رفتم
نميدونيد جاويد با چه عشقي به اين پيرمردوپيرزن ميرسيد
راست ميگفت .... واقعا مريض وناتوان بودن
کم چيزي نبود ....بااينکه يه مردوزن پرستار بهش کمک ميکردن
بازم سخت بود
وضع باباش که خيلي ناجور بود
ازاونايي که کوچيکترين کارشونو هم بايد ديگران انجام بدن
بعد ديدنشون واقعا شرمنده شدم
که چرا تا حالا بهشون سرنزدم وکمک حالشون نشدم
بيچاره جاويد بعد دنيا همهءزندگيش شده بود اين پدرومادر بيمار ورنجور
مادرش الزايمر گرفته بود وادما رو نميشناخت فکر ميکرد من زن جاويدم
چقدر دلم به حال جاويد سوخت
حالا داشتم اون روي جاويدم ميشناختم وکم کم از دنيا متنفرميشدم
که چرا بااين کار بچه گانش زندگي اين همه ادمو تغيير داده؟؟
محمدم ديگه فهميده بود باجاويد درتماسم
يه بار که برگشتم خونه جاويد وديدم که کنار محمد نشسته وداره باهاش صحبت ميکنه
برام عجيب بود اينا که سايه ءهم وبا تير ميدزدن حالا چه دل وقلوه اي بهم قرض ميدادن
جاويد تمام جريان وبراي محمد تعريف کرده بود
از رابطهءمن وداريوش ....
ازاينکه داريوش عاشقم بوده و
حالا هم براي راحتي من گذاشته ورفته
از اينکه چک منو برگردونده و
يه خونه به نامم زده ....
وقتي فهميدم محمد همه چيزو ميدونه سبک تر شدم
حالا ميتونستم باهاش حرف بزنم ....
حالا ميتونستم ازش بخوام يه تصميم براي اون خونه بگيره....
براش عجيب بود... اصلا فکرشو نميکرد که علاقهءداريو ش تا به اين حد باشه که بخواد خونه به نامم کنه
درمورد چک و خونه نظر اونم همين بود بايد صبر ميکرديم داريوش برگرده
وتکليفشونو روشن کنه درهر صورت اين خونه واون پول به درد ما نميخورد
رابطهءمحمد با جاويدم بهتر شده بود و
تا حدودي جاويد وبخشيده بود و تونسته بود با هاش کنار بياد
جاويد هنوز که هنوزه خودشو مقصر ميدونست وبه خاطر همين حس ...مدام هوامو داشت
وبه همون سر ميزد
حرفاي درو همسايه ادامه داشت
مخصوصا وقتايي که جاويد براي سرزدن مييومد
ديگه نميشد جلوي دهن دروهمسايه رو گرفت
بارها وبارها محمد قصد کرده بود که خونه رو بفروشه
ولي مگه هفتاد متر خونهء کلنگي اونم تو همچين محلي چقدر قيمت داشت که بتونيم يه خونه ءبهتر باهاش بخريم
درضمن هر چقدرم که ميخواستيم بازم دلمون نمييومد يادگاري پدرومادرمونو بفروشيم
سرميکرديم وکاري به کارکسي نداشتيم
ولي امان از اين مردم خاله زنک ايراني ..........که تو محلهءما فت وفراون بود
هر کاري ميکردي بازم حرف پشت سرت بود
با چادر بودم ....ميگفتن نگاه چادر سرش ميکنه که گند کاريشو بپوشونه
بامانتو بودم.... ميگفتن همينه ديگه دختره سرخود شده داداشه که از صبح تا شب بيرونه معلوم نيست داره چه غلطي ميکنه
جاويد مي يومد.... ميگفتن حتما رفته صيغه شده که يارو دم به ديقه اينجاست
محمد دير مي يومد.... ميگفتن معلوم نيست پسره سرش به کدوم اخور بنده که شبها دير مياد خونه
اووووووووووووووفففففففففف فف
امان امان از حرف مردم
+++++++++++++++++++
تقريبا بعداز خواستگاري امير عظيمي هيچ ادم درست و حسابي ديگه اي پاشو تو خونهءمانزاشت
هرکي مييومد يا زن مرده بود يا مطلقه ...
يا نقص عضو داشت يا عقيم ....
يا پير پسر ترشيده بود يا .....خودتون بريد تا اخر ....
اوايل بعد از هر خواستگاري يه دور نوحه خوني داشتم وتا يه هفته دپرس بودم
کم کم اين يه هفته شد دوسه روز ....
بعدم تبديل شد به نصف روز ....
بعدم که همون لحظه از در بيرونشون ميکردم و
اونقدر داد وقال راه مينداختم
که ديگه همه فراموش کردن يه دختر تو اين خونه هست که شوهر نداره
مدل زندگي تو اينجور محله ها همين بود ......بايد دريده بود ووقيح
باسکوت وسربه زيري مشکل حل نميشد
بعدازاون جريان ارامش پيدا کردم وهيچ کس برام لقمه نگرفت
وقتي ديدم که زندگيِ عادي برام شده مثل يه ارزو
چسبيدم به درسم ....
حداقل اين جوري ميتونستم تو درسام موفق باشم وبراي خودم کسي بشم
کاري نميشد کرد اين سرنوشتم بود
چه خوب چه بد بايد قبولش ميکردم

درسم تموم شد
بعد ازتقريبا پنج سال من موندم و
يه برگه به اسم مدرک ليسانس که دوزارم ارزش نداشت
در به دردنبال کار بودم ...
تاکي بايد سر بار محمد ميبودم ؟؟
اونم بالاخره بايد ازدواج ميکرد
گناهي نداشت که داداش بزرگه شده بود
ولي دريغ از کار...
اولا دنبال کارمرتبط با رشتم بودم ....نبود .
بعد دنبال کار ديگه بودم..... بازم نبود .
حتي به منشي گري هم راضي بودم
ولي ايکا ش اصلا دنبالش نميرفتم....
يا اونقد ر حقوقش کم بود که اصلا نمي صرفيد دنبالش برم
چون همه ءحقوقمو و بايد دودستي ميدادم بابت کرايه ءراه
ياهم صابکارها توقع داشتن درکنار کارمنشي گري عصرهاهم يه ساعت اضافه کاري وايسم و و سرويساي متنوع به اقايون بدم
خجالتم نميکشيدن بیشرفا....
وقتي براي مصاحبه ميرفتي چنان از بالا تاپائين ادمو ديد ميزدن که ادم فکر ميکرد لخت جلوشون وايساده
بعدم اگه به دلشون ميشستي.......
ليست وظايف و ميگفتن واخرسرم شروع ميکردن به لاس زدن
اگرم که مورد پسند واقع نميشدي...... دکت ميکردن وبا این جمله( که اگه بخوایم خودمون بهتون زنگ میزنیم )محترمانه اوتت ميکردن
لامصب کار نبود تو اين تهرون بي در وپيکر
صبح تا شب خيابون متر ميکردم و
دنبال يه کار با درامد جرئي بودمکه بتونم يه بار کوچيک از رو شونهءمحمد بردارم ولي .........
يه روز که جاويد برحسب اتفاق پيش محمد بود ومن خسته وتشنه وودست از پا درازتر برگشته بودم خونه ،
حرف از کار شد ....
جاويدم با بزرگواري تموم قول داد که دراصرع وقت يه کار مرتب ودرست وحسابي برام جور کنه
قيافهءمحمد تو هم بود
ولي منو ميگي...... رو ابرهاسير ميکردم
تو اين مدت ازجاويد خاطر جمع شده بودم
اگه محمد ناراحته من مقصر نبودم
فکر کنه اينم يکي از همون جاهاييِ که فرم پر ميکردم ودنبال کار بودم
مهم نبود کي ميخواست برام کار جور کنه
مهم کار بود وحقوقش...
تا يکم رو پايي خودم وايسم و کمک خرجي باشم براي محمد
شايدم ميتونستيم يه پولي جمع کنيم وازاون محل پراز اشوب واون مردم فضول راحت شيم
=================
يه هفته گذشته بود وکم کم داشتم نااميد ميشدم
پيش خودم ميگفتم شايد اصلا نتونسته کار پيدا کنه ؟؟؟
اون که قسم نخورده حتما برام کارپيدا کنه
چه خواسته هايي از مردم داري ها....
اونم ادمه.... نميشه که ازش بيشتر ازحد توقع داشت
ولي درکمال تعجب.... عصر روز پنج شنبه ...
که بعد از يه دور کامل حرص خوردن وفرم پر کردن وطبق معمول جواب تيکه ها رو دادن برگشتم خونه
جاويد وبا يه لبخند گل وگشاد رو لبش درجوار محمد ديدم
يه حسي ميگفت کارِ جور شده
اي خدا نوکرتم جور بشه قول ميدم ازاين به بعد تمام نمازامو بخونم
جاويد با همون لبخند دل خوش کنکش بشارت داد که
بعععععععععععللللللللللللل هههههههه
کار پيدا کرده
اونم کجا ؟؟
تو شرکت خودش
اونم چه کاري ؟؟؟
منشي گري و تاحدي حسابداري شرکتش
از ذوق کم مونده بود بپرم تو بقلش
فکرشوکن ....چقدرخوشحال بودم که با اون قد وهيکل و اون سيبيل داش مشتي ميخواستم ماچ بارونش کنم
قيافهءمحمد ديدني بود .....
همين که قرار بود جاويد برام کار پيدا کنه کلي توحالش خورده بود
حالام که قرار بود توشرکت جاويد کارکنم
ديگه نميشد با يه من عسلم خوردش
ولي من گوشم به اين حرفا بدهکارنبود
اخه مگه اون مغازهءفکستني چقدر در مياورد که بخواد هم اجاره جا رو بده هم خرج خونه زندگي رو
هم بخواد بعد از اينهمه وقت سروسامون بگيره
شده دودستي وسفت اين کار وميچسبم که از دستم در نره
بسمه هر چقدر دنبال کار سگ دو زدم واخرسرم رسيدم سرجاي اولم
+++++++++++++
محمد همون اول دستگيرش شد که نميتونه جلوم وايسه
تواين مدت همه راهي ر وانتخاب کرده بود که ازخرشيطون پياده شم
ولي من گوشم به اين حرفا بدهکارنبود
ميخواستم يه کار پيدا کنم وبعدازچند وقتم براي ارشد امتحان بدم ولي اول کار .....بعد درس

از شنبهءبعد، کارمن شروع شد
روزاي اول به قدري کار برام سخت ودشوار بود که جنازه ام ميرسيد خونه
محمدم ازخدا خواسته مدام غر ميزد
( من که بهت گفته بودم کارش سخته بيا وولش کن
نميخواد ....من خودم از پس خرج خونه زندگي بر ميام )و خلاصه ...
مدام ياسين تو گوش خر ميخوند البته بلا نسبت خودم
ولي نه... مرغ من يه پا داشت
کوتاه بيا نبودم بايد روپاهاي خودم وايميستادم
کارم هم منشي گري بود وهم يه جوراييي حسابداري
سخت بود يعني تقريبا آچر فرانسه بودم
هر کي هر کاري داشت يه راست مييومد سراغ من
اوايلش اونقدر گند کاري کردم که هرکس ديگه اي بود صددفعه تا حالا اخراجم کرده بود
ولي جاويد عصباني که نميشد هيچي ..
يه وقتايي هم مي اومد کمکم وايرادامو برطرف ميکرد
بعد از يه ماه تقريبا جا افتاده بودم وميتونستم تا حدودي به کارا برسم
وقتم خالي ترشده بود وبقيه هم باهام کنار اومده بودن
اولين حقوق برام اونقدرشيرين بود که تا خونه بيخودو بي جهت به همه لبخند ميزدم
خیلی مزه داد..... واقعا که اولین دست رنج ادم شیرین ترین چیزیِ که تو دنیا حس میکنه
حتی اگه چندرغاز باشه بازم بابتش زحمت کشیدی پس رو چشمت جاداره
انگار که ديوونه ومجنون شدم الکي خوش بودم ديگه
موقع برگشت دوتا عطرخوشبو خريدم وبا سليقه دادم کادوشون کردن
يکي براي جاويد به پاس محبتش ....
يکي هم براي محمد اخمالو.... که هنوز که هنوزه از دستم شاکي بود
يه گلم براش خريدم شايد که دست از گير بازي برداره و
قبول کنه که اين کار به نفع هردومونه
کي فکرشو ميکرد که اون جاويد قسي القلب که ميخواست ازم انتقام بگيره وبا داريوش دست به يکي کرده بود
حالا باعث خير بشه وبرام کار جورکنه و
ماروازاون شرايط بد مالي نجات بده
هرماه که ميگذشت محمد اروم تر واروم تر ميشد
تمام درامد محمد صرف خريد خونه وخرج ومخارج ميشد ودرامد منم يه راست ميرفت به دفترچهءپس اندازمون
اين جوري خيالمون راحت بود
که اگه خداي نکرده اتفاقي بيفته حداقل يه پولي کنار هست
تا دستمونو جلوي نامرد جماعت دراز نکنيم
------------------------------------------
سه ماهي گذشته بود وخوب به کارا وارد شده بودم
اخر ماه که موقع حساب کتاب بو د سرمون شلوغ تر ميشد....
ولي اگرتوطول ماه خوب به کارا ميرسيدم وحواسمو جمع ميکردم
ميتونستم کارارو راحتتر سامون بدم و
اخر ماه هم گوگيجه نميگرفتم که چي به چيه....
کار جاويد همون بود
يعني وارد کننده ءداروههاي خارجي وعرضهءاون به شرکتهاي ايراني
منم که هم حسابدار بودم وهم منشي وهم جوابگوي تلفتنا وهم اگه انباردار نبود تحويل داروها وخلاصه ......
بلانسبت خر عين تراکتور کار ميکردم وپول درمياوردم
ميخواستم يه چند وقتي کار کنم وبعد که دستم روونترشد ارشد شرکت کنم
هنوز که هنوزه ميخواستم رشتمو ادامه بدم وبراي خودم کاره اي بشم
===========================
يه سال ديگم گذشت اتفاق خاصي نبود که تو اين مدت بيفته
جزا ينکه مثل سابق حلقمو مينداختم وبه همه گفته بودم که ازدواج کردم
نه من ،نه جاويد هيچ خبري از داريوش نداشتيم
معلوم نبود داره چيکارميکنه ؟؟؟
اصلا مرده يا زندست؟؟؟
درد نبودنش برام راحتترشده بودوحالا بهتر ميتونستم جاي خاليشو تحمل کنم
اسما يه سال درکنارش بودم...
ولي وقتي خوب دقت ميکردم انگارکه يه عمر باهاش بودم وحالا که نيست يه چيزي رو گم کردم
============================

يه دوهفته اي بود که رفته بودم تو نخ محمد
اين اواخر اونقدر مشکوک و غير عادي شده بود
که هر کسي تو سه سوت ميفهميد يه خبرايي هست وداره يه اتفاقايي ميافته
تيپ ميزد وبه خودش ميرسيد
مدام دم ائينه بود وموهاشو چپ وراست ميکرد
بوي ادکلنشوکه ديگه نگوووووووووووووو
يه دوش حسابي ميگرفت وبوش
تموم خونه رو پرميکرد
تابلو بود که يه کسي دلشو برده
اخلاقش از اين رو به اون روشده بود
محمدي که ساعت ده شب ميومد خونه وبعد شام يه راست ميرفت تو رختخوابش
حالا ميگفت وميخنديد ودستم مينداخت وحتي با جاويد گرم ميگرفت
باورت میشه با جاوید ....
تلفنهاي مشکوک داشت
جلوي من حرف نميزد واگه هم ميزد تلگرافي وکوتاه بود
شديد مظنون شده بودم بهش
حس شيشم زنونم ميگفت پاي به زن درميونه
اين همه خوشتيپي و....
عطرو ادکلنو.....
کادوي ولنتايني که تو کمد قائم شده و.....
شلوار جين نو و.....
لباس صورتي ملايم با خطاي سفيدو ....
يه ست کمربندي که عمرا محمد پول بالاش بده....
الکي نبودن
يه چيزي اين وسط بود که محمد ننر داشت ازم قائمش ميکرد
اخرسرم کاشف به عمل اومد که
بببببببببعععععععععععععللل للللللللللهههههههه
پاي نازنين خانم دربينه
حالا نازنين کي هست؟؟
واصلا چي کارست؟؟؟
ومهم تر ازهمه محمد اونو از کجا ميشناسه؟؟
همون جور که همه ميدونيد محمد يه مغازهءفروش لباس بچه گونه داشت
تمام جنساشم ازتوليدي اقا سيد صفری مياورد
اين اقا سيد ازهمون موقعي که محمد درسو گذاشت کنا رو کار تو مغازءبابا روشروع کرد
برحسب اشنايي با بابا ،با محمدم اشنا شد و
ازاونجايي که ميبينه محمد يتيمه وداره خرج زندگي خودشو مادرو تنها خواهرشو درمياره
زير پروبال محمد وميگيره وباهاش راه مي ياد
ازدادن جنس قصدي بدون بهره بگير .......تا صحبت کردن با صاحب جاي محمد... وخلاصه هرکاري که فکرش وکني
اين اقا سيد مرد با خدا وعالمي بود
حرفاش مثل قند شيرين ومثل درگرانبهابود
بعد فوت باباو رفيق فاب شدن محمد واقا سيد،،، روابط خونوادگيمونم شروع شد
اقاسيد از دار دنيا يه دختر نازوملوس وبقلي به اسم نازنين داشت
که هم سن وساله من بودو شيش سالي هم از محمد کوچيکتر بود
يادمه پنج شيش سال پيش بود که اقا سيد يه سکته ءخفيف ميکنه و
عملا ديگه کاري از دستش برنميادوبندهءخدا تا يه چند وقتي ويلچر نشين ميشه
نازنينم استينا رو بالا ميزنه ومسئوليت تمام کارگاههاي دوخت ودوز وبه گردن ميگيره
اون موقع نزديک به بيست سي نفرخياط داشت
که با درايت نازنين اين مقدار الان دوبرارشده بود وتعداد کارگاه ها هم از
دو تابه پنج تا کارگاه تغيير کرده ...
الان تقريبا بيست وچهارسالشه
يه دختر باسياست وزبروزرنگ ....
اونقدر باهوش وخوشفکر بود که تمام درامد پدرشو خونواده هاي کارگراي اون کارگاهها ازصدقه سري نازنين تامين ميشد
هرچند که حق اقاسيد ... بيشتر از اينها بود
همیشه دست خير داشت ودل رحم بود تا اونجایی که يه محل رو اسمش قسم ميخوردن
سر همين دل رحمي وکمکش به محمد بود که محمد عبد وعبيد ومريد اقا سيد شده بود

ازهمون موقعها که رفت وامد ما شروع شد ومادر ما با اقاسيد وخونوادش اشنا شد
مهر نازنين ناجور تو دل مادر خدابيامرزم نشست
ويه دل نه صد دل عاشق نازنين شد
اون موقع نازنين هفده ساله بود وهنوزداشت درس ميخوند...
مامان خدابيامرز ماهم تا نازنين وميديد براي خودش ميبريد وميدوخت وتن نازنين حيوونکي ميکرد
يادمه عروس گلم ،عروس گلم از دهنم مادرما نمي افتاد
نازنينم جوون وخام بود وهنوز بچه سال
اين حرف مامان ما شد براش وحي منزل ومحمد مارومرد روياهاش ميديد
ولي زد ومادر ما فوت کرد و
رابطهءماهم کم شد وبعد ازاونم محمد عاشق دنيا شد
ماجراي عشق وعاشقي محمد به گوش نازنين رسيد ونازنين بيچاره هم دچار شکست عشقي شد
وازاونجايي که ميگن هرشکست پليست براي رسيدن به موفقيت
همون موقعها دست به کار شد ووارد شغل پدرش شد و
وضع ماليشونو از اين رو به اون رو کرد
تا جايي که يادمه نازنين ازدواج نکرد
يعني خواستگار داشت ولي خودش نميخواست ازدواج کنه
هرچنداون صورت ملوس وقدوبالاي ريزه ميزه با اون لباي گوشتي وچشماي درشت همه رووسوسه ميکرد وطالب زیاد داشت
مونده بودم چطور تو اون همه وقت،، محمد اين هلوي پوست کنده رو نميديد
چند باري هم که باهاش سلام وعليک داشتم
حس ميکردم هنوز که هنوزه محمد ودوست داره ومنتظره تا محمد بعد دنيا به سمت اون برگرده
حالام بعد از تقريبا چهارسال که ازمرگ دنيا گذشته بودمسلم بود که محمد داغ دنيا رو فراوش ميکنه و
دنبال يکي ميگرده که خودشو از اين تنهايي وبي کسي خلاص کنه
وچه کسي هم بهتر از نازنين
نازنين همه چي تموم بود...
يه دختر باسياست وسرزبون دار وتيز وبز
که با قدرت مديريت بالايي که داشت از پس هرکاري برمي يومد
تک فرزند وبود ووارث ثروت اقا سيد
محجوب وسرسنگين بود وخانم
وازهمه مهمتر هنوز که هنوزه عاشق محمد بود وبردهءعشق اون
پس طبيعي بود که محمد بعد از اين همه سال بالاخره ببينتش و به سمتش جلب بشه و
بخواد براي خودش استين بالا بزنه
کم کم زمزمه هاي عاشقانه ءمحمد هرروز
بلند وبلندتر ميشد و
هربار علاقش روعلني تربیان ميکرد
من مشکلي نداشتم ....
خيلي وقت بود که ميدونستم داداشم بايد سروسامون بگيره وزندگي تشکيل بده
ولي تواين ميون نگراني از الاخون والاخوني وبي جايي ازارم ميداد
مدام نگران بودم که نکنه محمد با وجود يه زن ديگه منو فراموش کنه و
چشمشو رو رابطهءخواهر برادريمون ببنده ومنو از خونه پرت کنه بيرون
ولي حالا که فهميده بودم نازنين قراره زن داداشم بشه
حداقل خيالم راحت شده بود ....که اين دختر ذات خوبي داره وهيچ وقت راضي به بي پناهي من نميشه
هرچي باشه دختر اقا سيد معتمد محل بود که همه رو حرفش نه نمياوردن
اخرسرم يه شب تاب نياوردم وراست وپوست کنده همهءحرفامو زدم
=============================
اخرسرم يه شب تاب نياوردم وراست وپوست کنده همهءحرفامو زدم
_ببين محمد جان من هيچ مخالفتي با ازدواج تو ونازنين ندارم ماشالله دختر فهميده ونجيبيه
هروقتم که بگي براي خواستگارومراسم امادم
نگران هيچي هم نباش.....
پس انداز تو بانک هست که بتوني باهاش يه عروسي معقول ومرتب بگيري
چند تا تيکه طلام از مامان خدابيامرز مونده که ميتونيم سرعقد بهش بديم
فقط .....فقط به خواهشي داداش
ميدوني که من جز تو کسي رو ندارم
يه دختر تنهام که جز اين خونه پناه ديگه اي ندارم
فقط از ت ميخوام تو رو به همون خاک ماما ن وبابا قسم بخوري
که يه وقت منو از خونهءخودم بيرون نکني
ميدونم ميخواي دست زنتو بگيري وبياري تواين خونه
من اطاقاي زير زمين وخالي ميکنم ووسايلم وميبرم اونجا که هم شما راحت باشيد هم من
ازصبح تا شبم که خونه نيستم
قول ميدم زودتر پولامو جمع ميکنم وخودم يه جاي کوچيک اجاره ميکنم )
_اين حرفا چيه خواهرمن ؟؟کي ميخوا دتوروبندازه بيرون ؟؟؟
اولين شرط من براي ازدواج با نازنين تو بودي ....
مگه ميشه من تنها خواهرمو ولي کنم به امون خدا
واقعا از دستت ناراحت شدم ....
يعني من همچين کسي ام ؟؟؟
تو حتي اگه خودتم بخواي بري من نميزارم
فکر ميکني دلم طاقت مياره يه شب بدون تو سرکنم
همون يه سالي که داريوش ورت داشت وبرد
برام کافي بود..... ديگه نميزارم ازم دور بشي)
چشماش ابري شده بود
نشستم کنارشو دستاشو تو دستام گرفتم
ازم دلگير نشو داداش....
بدزمونه اي شده...
ميدونم که هميشه تو دستو بالتم ميدونم هميشه مثل يه وزنهءسنگين بهت اويزون بودم
مخصوصا حالا که اين همه حرف پشت سرمه
ولي چي کار کنم؟؟؟؟ به خدا جز تو کس ديگه اي رو ندارم
هيچ کس برامون نمونده همه رفتن پي کارخودشون
انگارنه انگارکه اصلا مريم ومحمدي ازاول وجود داشته
اون از عمو که تواون حاگير واگير بستري شدن تو منو با تيپا ازخونش انداخت بيرونو اونم ازخاله هامون
که به جاي کمک ودستگيري استخون لاي زخممون ميزارن وبرامون پشت چشم نازک ميکنن
اينا که فاميلمونن..... اينه حال و روزشون
واي به حال ده پشت غريبه تر
ميدنم نازنين دختر خوبيه
گلش پاکه..... ذاتش خوبه....
ولي بازم انسانه وهرچي که بگي از اين ادم دوپابرميياد
ايشالله که مثل باباش باشه ومشکلي باهم نداشته باشيم )
اون شب هر دوباهم يه دلِ سير براي بي کسي مون گريه کرديم و
خودمونو براي اينده ءنامعلومه مون اماده کرديم
+++++++++++++++++++++++++++++++++
شب خواستگاري رسيد
محمد که عين خيالشم نبود
ازاولم ميدونست رو چشم نازنين وخونوادش جا داره
ولي من دلشوره داشتم ومثل همهءادماي ديگه تواين جورمواقع داشتم سکته ميکردم
اگه قبول نميکردن چي ؟؟؟؟
اگه گذشتهءمن تو رابطشون تاثير بزار ه چي؟؟
اگه نازنين وجود دنيارو قبول نکنه چي؟؟
اگه مادرش متلک بارم کنه وتوروم به داداشم جواب رد بده ؟؟؟
من حرص ميخوردم واز زور فکر وخيال يه لحظه هم نميتونستم بشينم
اونوقت محمد سوت زنان لباس ميپوشيد وخوش تيپ ميکرد
اونقدر راحت وريلکس بود که انگار قراره براي پسرهمسايه بريم خواستگاري واين وسط محمد هيچ کارست
بعد از سه تيغه کردن کامل صورت و...
ده دفعه بالا پائين کردن سرووضعش و...
دوش کامل عطرو ....
ژل زدن به موهاي سيخ شدشو ...
پاکردن کفشاي چرمي مشکي ....
اقا محمد رضايت داد که از اينه دل بکنه وراه بيفته
همين که تو چارچوب در با اون قد بلند وصورت براق ديدمش، دلم براش ضعف رفت
الهي فداش بشم.... چقدر رخت ولباس دامادي بهش مياومد
نميخواستم تو همچين روزي بناي گريه وزاري روبزارم
ولي وقتي با اون سرووضع جلوم قد کشيد دلم براي تنهايي وبي کسيمون سوخت
چقدر مامان وبابا دوست داشتن دامادي محمد وببينن
حالا کجان که تک پسرشو نو با اين تيپ وقياقه ببينن وحضّ شو ببرن
داداشم داشت دومادميشد ....
خواسته اي که بعد از مرگ دنيا چند سالي عقب افتا ده بود
++++++++++++++++
مراسم خواستگاري محمد سبک ترين وراحت ترين مراسمي بود که تا حالا به چشم ديده بودم
اونقدر خاکي وخودموني بودن که انگار يه شب شام خونهءاقا سيد دعوت شديم
نه طعنه اي تو نگاههابودونه متلکي رو لبها
خونوادهءنازنين الحق که ادماي شريف وبا وجداني بودن
حتي خود اقا سيد يه بار ديگه راجع به موقعيت وشرايط من توي اون خونه به نازنين ومحمد هشدار داروگفت
که بايد احتراممو نگه دارن و کاري نکنن که من شرمنده ي اونا شم وحس کنم که سربارم
اونقدر اين مرد باخداوبا وجدان بود که با اون همه دبدبه وکبکبه مهريهءدخترشو 14 تا سکه ويه سفر مکه گذاشت
من ومحمد حتي فکرشو نميکرديم همچين برخوردي ببينيم
مراسم محمد اونقدر راحت برگزارشد که روزعقدوعروسي هم اون شب مشخص کرديم
وقرار شد که شب نيمه شعبان يعني تقريبا دوماه ديگه تو خونهءما عروسي کنن
مادر نازنين اونقدر دل رحم بود که هنوز هيچي نشده بساط گريه وزاريش راه افتاد وتا موقع رفتن ماهم هنوز چشماش اشکي بود
انگار که قراره همين امشب دست نازنين وبگيريم وباخودمون ببريم
++++++++++++++++
اون شب يکي ازقشنگ ترين شباي زندگيم شد
محمد داشت سروسامون ميگرفت
خدايا شکرت محمدم ازتنهايي در اومد

نه محمد و نه اقا سيد حاظر نشده بودن که من تنها بمونم
سرهمين جريان هم قرار شد نازنين تو طبقهءبالا زندگي کنه
برام عجيب بود که کسي مثل نازنين با اون وضع مالي عالي وشرايطي که داشت
حاظر باشه تو يه خونهءکلنگي زندگي کنه
اونم با يه خواهرشوهر مجرد .....
ولي نه تنها نازنين ناراحت نبود
بلکه خنده هاوقه قه هاي از ته دلش نشون ميداد که چقدر خوشحاله واز اين وضعيت راضي
از فرداي خواستگاري منو محمد افتاديم دنبال کارا
اول زير زمين وخالي کرديم و يه حال اساسي به اون دو تا اطاق خاک گرفته داديم
بعدم وسايلو جمع کرديم واز بالا تا پائينه خونه رو يه دست رنگ حسابي زديم
چاره اي نبود با يد با اين خونه ميساختيم
وسعمون به خريد خونه تو يه محله ء بهتر نميرسيد
گوشه ءاطاقهاي زيرزمين هم يه سينک کوچک ويه گاز روميزي گذاشتيم
ويخچال بالا رو ،،که هم کهنه شده بود وهم جمع وجور بوداورديم پائين
وسايل من رفت تو اون دوتا اطاقه زيرزمين و جهيزيه ءنازنين رفت تو طبقهءبالا
باتخت ودراور ويه کمد تک بد نشد
انگارنه انگار که همون دوتااطاقِ خاک گرفته وسياه بوده
روزي که کارت عروسي محمدو به جاويد دادم هيچ وقت يادم نميره
اشک تو چشماش جمع شد
حق داشت ...
محمدي که دنيا عاشقش بود داشت ازدواج ميکرد
ولي جاويدي که اون همه دنيا رو دوست داشت هنوز که هنوزِ تو خيالِ دنيابود
برخلاف تصورم ،،،جاويد نه تنها اخم وتخم نکرد
بلکه به کمک محمدرفت ومثل يه برادر تمام کارهاي عروسيشو انجام داد
دلم براش ميسوخت حالاميفهميدم که حق جاويد اين نبود
کارتها رو از ترس رفتار بد خاله ها وعمو ،،،،،،خودم ومحمد برديم
وهمون طور که فکر ميکرديم شد
عمو مارو که تو خونش راه نداد و
يکي ازخاله هام بهونه اورد وگفت که همون شب مهمون داره
اونيکي خالمم رک گفت
که از وقتي اون افتضاحو براه انداختم جلوي شوهرش خجالت ميکشه وديگه نميخواد که باهامون رابطه اي داشته باشه
اونقدر حرص خوردم که نگو ....
اونها حتي فکر محمد وابروي محمد نبودن
خدا از سر تقصيراتشون نگذره
پامو که تو ماشين گذاشتم اشکام راه افتاد
محمد ماشين ونگه داشتو برگشت سمتم
_ِاااااچرا گريه ميکني ؟؟؟؟خواهرمارو باش
من دارم ازدواج ميکنم اون موقع خانم نشسته براي ماابغوره ميگيره ؟؟؟
اشکامو پا ک کرد وگفت
_نبينم چشماي خوشکل ابجي کوچيکه اشکي باشه ها
_داداش شرمندتم ..به خدا نميدونم چه جوري تو روت نگاه کنم
انگارنه انگار که اينا فاميل ماهستن
مگه ماچي کارشون کرديم ؟؟
اصلا گيرم من بد ...من فاسد ....چرا ديگه پاي تو رو ميکشن وسط
تو چه گناهي کردي که ميخوان ابروتو پيش نازنين وخونوادش ببرن
مگه همينا نبودن که برامون ادعاي بزرگتري ميکردن ؟؟
مگه همينا نبودن که ميگفتن مثل کوه پشت سرمونن؟؟
پس چي شد؟؟؟
اخه دلم ميسوزه
تو داري با يه غريبه وصلت ميکني
دوروزه ديگه چه جوري ميخواي تو فاميل نازنين سر بلند کني؟؟
اصلا خود نازنين نميگه پس فاميلاتون کو؟؟
اخه چرا اينقدر بي وجدانن ؟؟؟)
بازم صداي گريم بلند شد
محمد يه نفس عميق کشيدو گفت نگران نباش خداي مام بزرگه
نازنين همه چيزو ميدونه ...يعني خودم بهش گفتم.... نگران رفتار اون نيستم
بقيم برام دوزار ارزش ندارن
به جهنم هر چي ميخوان بگن
بعد چند وقتم همه يادشون ميره که فاميل من تو عروسي نبودن
تو خودتو نگران نکن
اونا يي که فکر ميکرديم فاميلمون و پشت وپناهمون هستن
تو سختيها به همون ناروزدن وتنها گذاشتنمون
اونايي هم که فکر ميکرديم نامردو نارفيقن و مدام ميخوان زير پامونو خالي کنن
رفيق دراومدنو دستمونو تو سختي ها گرفتن
خدا به جاويد عمر بده و سايش رو رو سر خونوادش نگه داره
که از همه رفيق تر ومردتر دراومد
يه جوري رفتار ميکنه که انگار نه انگار يه وقتي دشمن خوني ما بوده
خداشاهدِ عين برادر بزرگم ميمونه
اصلا به چشمم نمییاد که غريبست
خداهم ميدونه ما بي کسيم.... جاويد ور برامون فرستاده تا لنگ نمونيم
قربون خدا برم که خودش همه چي رو راست وريس ميکنه
وگرنه منِ دستِ تنها... که هيچ کس و پشت خودم ندارم
چه جوري ميخواستم از پس تموم اين کارا بربيام
حالام اشکاتو پاک کن
تو تاج سرمني هيچ کسم حق نداره بالاتر از گل بهت چيزي بگه
خودم نوکرتم ابجي کوچيکه
قصه نخوري که دلم ريش ميشه

شب عروسي محمد زودتر از اونچه که فکرميکردم رسيدو
من بعد ازمدتها حسابي از خجالت خودم دراومدم
موهامو که مثل علفهاي هرز بلند وبيريخت شده بود ومرتب کردم
صورتمو بعد ازمدتها تميز کردم ويه چهرهءنو ساختم
به هرحال پشت سرم حرف زياد بود و از ديد مردم من يه زن بودم پس فرق چنداني تو حرفاي خاله زنکي شون نميکرد
يه لباس بلند پوشيدم وبه ارايشگرم گفتم
صورتمو ساده درست کنه
موهامو فر درشت کرد وصورتمم يه ارايش صورتي ملايم کرد
خوب...... بد نشده بودم
درواقع به خاطر اينکه خيلي وقت بود که به خودم نرسيده بودم تغيير زيادي کردم
عقدوتو خونهءاقا سيد گرفته بوديم و
قرار شده بود بعد از عقد.... عروسي روهم تو خونهءخدمون بگيريم
اما ازاونجايي که پنجاه وچند متر گنجايش صد نفر مهمون ونداشت مردونه رو تو خونهءهمسايه بقلي گرفتيمو زنونه رو تو خونهءخودمون
براي ماشين هم جاويد با بزرگواري تمام تويوتاکمريشو گل زدو داد دست محمد
چقدر اين مرد اقا بود
ای ...بيچاره جاويد.... بيچاره جاويد...
عروس وداماد که اومدن اشک تو چشمام حلقه بست
نازنين با اون لباس سفيد عين پري ها شده بود ودرکنار محمد يه زوج بي عيب ونقص شده بودن
با اينکه تمام طول عروسي پچ پچ ها ادامه داشت
ولي واقعا بهم خوش گذشت
اونقدر با نازنين ومحمد رقصيدم که اخرشب نايي براي خدا حافظي نداشتم
خداروشکرکه مراسمش خوب برگزار شد وکسی به غذا ومیوه گیرنداد
بماند که بعضيا اونقدر فضولي کردن وسوال پرسيدن که ميخواستم سرمو به ديوار بکوبم
ولي در مجموع ..............شب خوبي بود
موقع رفتن ....منو مارمان نازنين از گريه نميتونستيم حرف بزنيم
انگار که ديگه قرار نيست ببينيمشون

اخر شبم محمد ونازنين ودست به دست دادن وراهي مشهد شدن

محمد ونازنين رفتن و من موندم وخونهءخالي وسوت وکور
با اينکه هميشه محمد سرکا ربودوزياد تو خونه پيداش نميشد
ولي نميدونم چرا جاي خاليش اينقدرعذابم ميداد
ديوونه شده بودم ديگه
ديوونگي که شاخ ودم نداره
تمام شب فکر داريوش ومهموني تولد علي جلوي چشمم بود
دلم ناجور هواي ديدنشو کرده بود
نامرد يه خبر کوچيکم از خودش نميداد بدونيم زندست يا مرده
دردِتوي قفسهءسينم بيشتر شد
دلم براي اغوشش تنگ شده بود ...
کاش اينجا بود وميتونستم به گرمي دستاش پناه ببرم تا همهءدلشوره هارو ازم دور کنه
نميدونم اين چه خاصيتي بود که داريوش داشت ....
در عين ترس ولرزي که در کنارش داشتم
ولي هميشه اغوش گرم ومهربونش منو اروم کرده بود ووجودش بهم اسايش داده بود
شايد به خاطر اين بودکه داريوش از ته دل منو دوست داشت و
متاسفانه به هيچ عنوان بلد نبود تا احساسشو نشون بده
واجازه بده طرف مقابلشم از اين احساس لذت ببره
يه وقتايي احساس ميکردم که شايد بزرگترين اشتباه زندگيمو مرتکب شدم
شايد نبايد ميزاشتم بره
شايد بايد جلوشو ميگرفتم وبهش ميگفتم که پيشش ميمونم
ولي حتي اگه ميخواستمم بازم نميشد
محمد وچي کارميکردم ؟؟
فکرشو که ميکنم ميبينم هنوز که هنوزه محمد شيکاره
خوب پس حتي اگه من هم راه مياومدم...
محمد محال بود قبول کنه که با داريوش باشم
ازطرفي هم وقتي ياد امريکا واون همه سختي ميافتادم تنم ميلرزه و
نميتونم به خودم بقبولونم که اون قول وزنجير ودوباره تحمل کنم
کي ميخواست بهم تضمين بده که رفتار داريوش برنگرده
اگه از دستم ناراحت ميشد ودوباره منو تو خونه حبس ميکردچي؟؟؟
اگه نميزاشت پامو از خونه بيرون بزارم چي ؟؟
هربار هزاران هزار فکر به سرم هجوم مياوردو هر بارهم به اين نتيجه ميرسیدم
که من وداريوش مثل دوتا خط موازي هستيم که هيچ وقت بهم نميرسيم
اين تقدير هردومونه که درعين حال که هميديگه رودوست داريم ازهم جداباشيم
وتو تنهايمون بپوسيم

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس